!shadow

روزی من هم خاطره می شوم...پس مرا به خاطره نه!به خاطر بسپار...

!shadow

روزی من هم خاطره می شوم...پس مرا به خاطره نه!به خاطر بسپار...

نیبل

انگار همین دیروز بود...اما نه...اول پاییز بود 

روزی که تو باغمون قدم میزدم و با اهنگه نابرده رنج تو دنیای خودم و خودش بودم... 

و صدای ناله شنیدم 

غروب بود 

علاوه بر اون ناله،صدای زوزه ی گرگا و شغالا هم شنیده میشد 

جلو تر رفتم 

دیدم زیر هیزمایی که بابابزرگم برای بخاری هیزمی جمع کرده 

ی جثه ی کوچولوی سفیده 

بغلش کردم 

یه توله ی کوچولو بود 

 

انگار همین دیروز بود...اما نه...اول پاییز بود 

روزی که تو باغمون قدم میزدم و با اهنگه نابرده رنج تو دنیای خودم و خودش بودم... 

و صدای ناله شنیدم 

غروب بود 

علاوه بر اون ناله،صدای زوزه ی گرگا و شغالا هم شنیده میشد 

جلو تر رفتم 

دیدم زیر هیزمایی که بابابزرگم برای بخاری هیزمی جمع کرده 

ی جثه ی کوچولوی سفیده 

بغلش کردم 

یه توله ی کوچولو بود 

استخون دستاش ب خاطر کمبود ی سری ویتامین و کمبود کلسیم مادرش ی کم کج بود 

مادرش نبود 

معلوم بود ب خاطر همین مشکل ولش کرده 

بردمش خونه 

 بهش غذا دادم  

و جای خواب 

شده بود مونسم 

دستای کوچولوشو دوست داشتم  

بردمش دکتر 

بهش ی سری دوا داد و چند تا امپول که خودم باید تزریق می کردم اونا انجام نمی دادن 

رفتم خونه 

نگهش داشتم و اون امپولای زیر پوستی رو بهش زدم 

ازش خون رفت 

اما خب اگه اون امپولا رو نمیزدم دستاش همونطوری می موند 

بیماریشم فلج پیشرونده بود 

اون رو تو حیاطمون نگه داشتم  

 دوسته شیشه من بود 

تا دیروز ... 

باید بگم ما چون خونمون بزرگه و حیاطه خیلی بزرگیم داره همه جور درخت میوه و سبزی و زعفرون و ... هم داریم 

و اینکه سگا خیلی علاقه ب کندن زمین دارن از هیچکس پوشیده نیست 

خوب 

پدر بزرگم دوس نداشت همش حیاط خونه سوراخ سوراخ باشه 

اها اینم بگم که ما و پدر بزرگم و یکی از خاله هام( خاله بزرگتره) تو یه ساختمونیم  

و اینم ی عاملیه ک زندگیامون ب هم وابستس و خیلی متحدیم 

خوب چون پدر بزرگم بزرگ تر از ماست و رو حرفش حرفی نمیشه زد حتما هرچی اون می گف باید عملی میشد 

و 

وقتی من طبق معمول داشتم تو نت وقت میکشتم 

اونا داشتن تو حیاط دوسته منو ب زور سواره ماشین می کردن 

تا ببرنش تو یکی از روستاهای اطراف مشهد ازادش کنن 

می دونستن که من خیلی حساسم تا اول دستاش خوب شن 

خب فقط دسته راستش کاملا خوب شده بود و دست چپش فقط وقتی درد نداشت و نالشو در نمی اورد که شیر می خورد 

و وقتی اونا ولش می کردن 

کی بود که بهش شیر بده؟؟  

و مسلما

وقتی من می فهمیدم مانع کارشون میشدم 

و دیروز بردنش...  

اون فقط شیش ماهش بود 

دیشب فقط ب این فکر میکردم که گشنش نباشه 

خب سگی بود که غذاشو ما تامین میکردیم و نمیدونم توانایی شکار داره یا نه 

ناگفته نماند هوای این حوالی مدتیه که ب قوله اخوان بس نا جوان مردانه سرد است...  

و بارن و البته برف خیلی میباره 

هرچی زمستون برف نداشتیم الان داریم 

هه 

و من دیشب فقط فکر نیبل بودم 

نیبلی که شبایی که سرد میشد 

پشت پنجره ی اتاق من  

 صدای ناله هاش شنیده میشد   

لطفا

دعا کنین از پس خودش بر بیاد 

و طعمه ی بقیه حیوونا نشه 

بعضیا باخوندن این متن 

شروع کردن ب خندیدن 

مهم نیست 

با اشکایی که من براش ریختمـــــــــــــــــــــــــــــــ ...دَر   

دوست دارتون-کیمیا

 

نظرات 1 + ارسال نظر
چشم براه سه‌شنبه 19 فروردین 1393 ساعت 08:11 http://fadayecheshmat.blogfa.com

زنـدگــی انـگــار
تـمــام ِ صـبــر را بـخـشـیـده اسـت بـه مـن !!

هـرچــه مـن صـبــوری میکـنـم
او بــا بـی صـبـری ِ تـمــام
هـول میزنــد
بـــرای ضـربــه بـعــد .... !


کـمـی خـسـتــگـی در کــن ، لـعـنـتـــی ...

خـیــالـت راحـت !!....

خـسـتـگــی ِ مــن
بـه ایـن زودی هــا دَر نـمـی شـود ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد